شنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۷

رَندی پاش

من تا کنون «رَندی پاش» را نمی‌شناختم، تا این که در روز گذشته متوجه شدم بسیاری از وبلاگ‌های دنیا (بخصوص وبلاگ‌های کامپیوتری) از او صحبت می‌کنند و از سخنرانی معروفش در دانشگاه «کارنِگی ملون» آمریکا که در هجدهم سپتامبر ۲۰۰۷ انجام شده بود. عنوان سخنرانی‌اش این بود: «واقعا به رویاهای کودکی‌تان برسید» یا «آخرین سخنرانی». چون که حجم فیلم سخنرانی زیاد بود (۲۲۰ مگابایت) دودل بودم که آن را دانلود کنم یا نه. الآن، بعد از دیدن سخنرانی، بسیار خوشحالم که دانلودش کردم و آن را از خوش‌اقبالی‌های زندگی‌ام می‌دانم. این سخنرانی یک تراژدی پر از شور زندگی است. خیلی کم پیش آمده بود از ته دل بگویم به کسی حسودیم شده، اما من به «رندی پاش» حسودیم شد.

«رندی پاش»، در ابتدای سخنانش جهت اطلاع کسانی که او را نمی‌شناختند، چند عکس از اسکن بدن خود را نشان می‌دهد و توضیح می‌دهد که تقریبا ۱۰ غده در کبدش دارد، و پزشکان گفته‌اند تنها ۳ تا ۶ ماه به خوبی سالم خواهد بود؛ با این حال در حال حاضر از سلامتی و وضع جسمانی خوبی برخوردار است؛ خیلی بهتر از بسیاری از حضار.

او در ادامه‌ی حرف‌هایش از آرزوهای کودکیش صحبت کرد و این که چگونه توانست به آن‌ها برسد؛ چگونه می‌توان به دیگران کمک کرد تا به آرزوهایشان برسند یا که آرزوهایشان را شکل دهند. از کسانی که به او کمک کرده بودند تشکر کرد؛ خانواده‌اش، استادانش، دانشجویانش، همکارانش و رییس‌هایش. و در بخشی بسیار جذاب توضیح داد، چه کار کنیم تا دیگران به ما کمک کنند که طی آن تولد همسرش را به او تبریک گفت.

در انتهای سخنرانی او رو به جمعیت کرد و گفت: «این سخنرانی برای شما نبود، بلکه برای فرزندانم بود.» انگار که این حرف‌ها نوعی وصیت برای فرزندانش باشد.

در بیست و پنجم جولای ۲۰۰۸ (یک روز قبل از تاریخ این پست)، «رندی پاش» در سن ۴۷ سالگی، در خانه‌ی خودش و در کنار همسر و سه فرزندش در گذشت.

لینک‌ها:
صفحه‌ی «آخرین سخنرانی»
«آخرین سخنرانی» در یوتیوب (حجم بالای فیلم، یک دیوار آجری است)
متن «آخرین سخنرانی»
«رندی پاش» در ویکیپدیا

گفتاورد:

دیوارهای آجری بی‌دلیل آن‌جا نیستند. دیوارهای آجری برای عقب نگه داشتن ما نیستند؛ دیوارهای آجری آن‌جا هستند تا به ما این امکان را بدهند تا بفهمیم به چه شدت چیزی را می‌خواهیم. دیوارهای آجری آن‌جا هستند تا کسانی را عقب نگه دارند که به اندازه‌ی کافی آن چیز را نمی‌خواهند. آن‌جا هستند تا جلوی آن «دیگران» را بگیرند!

سه‌شنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۷

خودت را ببخش

با الهام از این پست وبلاگ سپهر...

داشتم فکر می‌کردم به این که چرا از بعضی‌ها بدم می‌آید یا ذهنیت خوبی نسبت بهشان ندارم. احتمالا باید به من بدی‌ای، ظلمی، چیزی کرده باشند؛ الکی که نمی‌شود. اما در مورد خیلی‌هایشان هر چه فکر می‌کنم این قسمت ظلم را پیدا نمی‌کنم.

فکر می‌کنم پاسخش این باشد... آن‌چه که من را می‌آزرد، آن فرد به تنهایی نبود، بلکه تصویر من در کنار وی بود. در واقع من از او بدم نمی‌آید، از خودم در کنار او بدم می‌آید، و ضعف‌هایم. و وای بر روزی که خاطرات تلخ این ضعف‌ها مدام به تو هجوم بیاورند. به خودت می‌گویی او را ببخش، اما اتفاقی نیفتاده بوده که ببخشی. برای رهایی باید خودت را ببخشی.

شنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۷

جوان و پیر کدام است؟

زمان نمی‌گذرد، عمر ره نمی‌سپُرَد!
صدای ساعت شمّاطه، بانگ تکرار است.
نه شنبه هست و نه جمعه!
                                     نه پار و پیرار است!
جوان و پیر کدام است؟ زود و دیر کدام؟

اگر هنوز جوان مانده‌ای به آن معناست،
که عشق را به زوایای جان صلا زده‌ای.
ملال پیری اگر می‌کُشد تو را، پیداست؛
که زیر سیلی تکرار،
                           دست و پا زده‌ای!

زمان نمی‌گذرد.
صدای ساعت شمّاطه بانگ تکرار است.
خوشا به حال کسی،
که لحظه لحظه‌اش، از بانگِ عشق سرشار است.

فریدون مشیری

دوشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۷

ذهن‌های ویروسی و ویروس‌های ذهنی

ذهن نیز می‌تواند ویروسی شود، ویروس‌هایش هم کم نیستند. در واقع شاید کمتر ذهنی را پیدا کنید که از میان این همه ویروس به حداقل یکی از آن‌ها مبتلا نباشد. این ویروس‌ها یک دانه‌اش هم می‌تواند زندگی‌ات را خراب کند، یا آرزوهایت را عوض کند یا تو را در رسیدن به اهدافت ناتوان کند. اما وقتی به چندتا از این‌ها مبتلا باشی می‌تواند به کلی فلج‌ات کند. افسار ذهنت را در اختیار بگیرد و به هر جا که آرزوهایت در آن بی‌جان‌تر می‌شوند پرتت کند تا این که بمیری در حالی که هنوز نفس می‌کشی. باید آن بیگانه‌ی سیاه‌پوشی که سکان ذهنت را ربوده از پای در بیاوری. برای این‌کار احتیاج به یک آنتی‌ویروس ذهنی داری. آنتی‌ویروس ذهنی چیزی نیست جز «آگاهی».

مثلا یکی از انواع ویروس‌ها افکار خودآیند منفی هستند، که این‌جا می‌توان با آن‌ها آشنا شد. به نظر می‌آید نام‌شان واضح باشد، افکار منفی‌ای که به طور غیر ارادی و اتوماتیک به ذهن خطور می‌کنند. خیلی از «بایدها» و «نبایدها»، خیلی از تعمیم‌ها و سیاه و سفید دیدن‌ها جزو آن‌ها هستند. شاید مثال‌هایی که در متن زده ملموس نباشد، یا از حقایق زندگی امروزی ما دور باشد؛ اما دسته‌بندی‌ها اون‌قدر واضح هستند که ما خود بتوانیم مثال‌‌های خوبی بزنیم.

خودم برای شروع نیاز دارم با «تعمیم» مبارزه کنم. از استفاده نکردن از قیدهای «هیچ» و «همه» و «همیشه» و «هرگز». می‌خواهم صفر و یک نبینم بلکه همه‌چیز را بین صفر و یک ببینم. در مورد یک واقعه‌ی بد، به طور کامل مقصر نیستم، و به طور کامل بی‌گناه نیز نیستم. اطرافیانم صد در صد بد نیستند و صد در صد فرشته هم نیستند؛ چیزی مابین این دو. هر چه که باشند، همواره می‌توان از آن‌ها آموخت.

 

گفتاورد:

تمامی تعمیم‌ها نادرست‌اند، به انضمام همین تعمیم.

مارک تواین