ای تبعیدی بیگناه، آن زمان که شیرجهی جانانهات را زدی، به غیر از «لویی دگا»ی ناامید که اندکی خیره ماند و خیلی زود رفت تا به روزمرگیاش برسد، تبعیدی دیگری نیز بالای صخره، مبهوت، ایستاده بود. کارها صورت دادی. با هر آنچه از جنس سرباز بود و موج و کوسه، جنگیدی. زنده ماندن یا مردن برایت مهم نبود، مهم آزادی بود. «دگا» کاری صورت نداد، چندان هم اندیشه نکرد. اما آن فرد سوم … آن تبعیدی دیگر، پس از شیرجهات تا ساعتها، با حسرت، خیره به تو باقی ماند؛ دور شدنت را نگاه کرد، تا در افق نقطهای شدی. از سرباز نمیترسید، که سرنیزه هیچ گاه مانع آزادگی نبوده. تمام ترسش از موج بود و کوسه. همانجا ماند و موجها را نگاه کرد و شمرد مانند تو: «امواج در هفت رشته میآیند…». آن فرد سوم، همانجا ماند، با «قصد دارم» ها زیست، و کاری صورت نداده … مرد.
پ.ن: قطعهای از موسیقی متن فیلم پاپیون (۲ مگ)