شنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۷

جوان و پیر کدام است؟

زمان نمی‌گذرد، عمر ره نمی‌سپُرَد!
صدای ساعت شمّاطه، بانگ تکرار است.
نه شنبه هست و نه جمعه!
                                     نه پار و پیرار است!
جوان و پیر کدام است؟ زود و دیر کدام؟

اگر هنوز جوان مانده‌ای به آن معناست،
که عشق را به زوایای جان صلا زده‌ای.
ملال پیری اگر می‌کُشد تو را، پیداست؛
که زیر سیلی تکرار،
                           دست و پا زده‌ای!

زمان نمی‌گذرد.
صدای ساعت شمّاطه بانگ تکرار است.
خوشا به حال کسی،
که لحظه لحظه‌اش، از بانگِ عشق سرشار است.

فریدون مشیری

4 نظر:

ناشناس :

wow
فوق العاده بود!

"ملال پیری اگر می کشد تو را پیداست!!! که زیر سیلی تکرار دست و پا زده ای!"

"ملال پیری اگر می کشد تو را پیداست!!! که زیر سیلی تکرار دست و پا زده ای!"

"ملال پیری اگر می کشد تو را پیداست!!! که زیر سیلی تکرار دست و پا زده ای!"

"ملال پیری اگر می کشد تو را پیداست!!! که زیر سیلی تکرار دست و پا زده ای!"

"ملال پیری اگر می کشد تو را پیداست!!! که زیر سیلی تکرار دست و پا زده ای!"

"ملال پیری اگر می کشد تو را پیداست!!! که زیر سیلی تکرار دست و پا زده ای!"

...

:))

مرسی به خاطر این شعر فوق العاده!
لینکیدمش با اجازه ی بزرگترا!

ناشناس :

نه! ميگذرد زمان.
صداي ساعت شماطه بانگ تكرار نيست.
گذر عمري است كزان هيچش هوده اي نصيبتم نگشت.
روزش به روز قبل نبود و آنچه بر سرم آورد
قوز پشتي است از سنگيني بار
موي سپيدي از پس سياهي روزگار
و اندك دردي از اين همه شعار
...
ميگذرد زمان.
صداي ساعت شماطه بانگ تكرار نيست.
توهم نيست كه آفتاب امروز آمده است
و شب هم پس از تكرارهاي منظم شماطه اش خواهد رسيد.
گاهي زودتر، گاهي ديرتر
آنچه برداشتم از امروز
كوله بار حسرت فردا
كام تلخ تري از اين دنيا
عادتي، چنان كه گفت زويا (1)
...
ميگذرد زمان.
صداي ساعت شماطه بانگ تكرار نيست.
شمردمش آنگاه كه عاشق بودم
گويي چنان ميزد
كه كسي به دنبالش سخت مي دود
همچون ضربان قلبي قبل از موت
كه فرشته مرگش را
از پيش تر ها ديده
باور مي كني
تنها اندكي بيش از ميليون بود !!!
--------
(1) كتاب فوق العاده عادت مي كنيم زويا پيرزاد

اين شعر را تقريبا يك سال پيش گفتم.
البته خيلي سياهه ولي هنوز هم باور دارم كه زمان مي گذرد و ما پير مي شويم و ميميريم و صحنه پيوسته بجاست.

سینا ایروانیان :

@علی:
خیلی متشکر علی جان باسه کامنت با ارزشت. کاش اینو یه جای دیگه هم می‌ذاشتی که بشه بهش لینک هم داد.

البته من فکر نمی‌کنم خود فریدون مشیری منظوری غیر از اون چیزی که خود تو گفتی داشته، احتمالا خواسته مقدمه‌ای جور کنه تا وسط شعر علت احساس پیری رو توضیح داده باشه. در واقع من از خوندن هر دو شعر لذت می‌برم بدون این که احساس کنم در تضاد همند. البته تو خودت استادی و بهتر می‌دونی.

ناشناس :

خداوندا تو میدانی که انسان بودن چقدر سخت است و دشوار است چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است.
جوانی را سفر کردیم تا مرگ نفهمیدیم به دنبال چه هستیییییییییییم!!!!!!!!!!!!!!!
کاش ای پدر!آن شب به جای نفسهای گرم مادرم،بر گونه های تو ماری نشسته بود!

ارسال یک نظر

جهت نمایش صحیح آدرس سایتتان، حتما قبل از آدرس //:http را درج کنید.