جمعه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۶

انعکاس

گفت: مادر را چرا کشتی؟
گفت: چیزی دیدم که لایق نبود.
گفت: آن بیگانه را می‌بایست کشتن.
گفت: هر روز یکی را کُشم؟

اکنون هر چه تو را پیش آید، نفس خود را ادب کن تا هر روز با یکی جنگ نباید کردن.

...

... عالم بر مثال کوه است. هر چه گویی از خیر و شر، از کوه همان شنوی. و اگر گمان بری که من خوب گفتم، کوه زشت جواب داد، محال باشد که بلبل در کوه بانگ کند، از کوه بانگ زاغ آید یا بانگ آدمی یا بانگ خر. پس یقین دان که بانگ خر کرده باشی.

بانگ خوش دار چون به کوه آیی
کـوه را بانــگ خر چه فرمــایــی؟

خلاصه‌ای از حکایت ۷۵ از گزیده‌ی فیه ما فیه: مقالات مولانا
به تلخیص حسین الهی قمشه‌ای

سه‌شنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۶

محافظه کار

نشست روی جدول پیاده‌رو٬ دو دست کوچکش را انداخت زیر چانه‌اش و زل زد به آن طرف خیابان. از لابه‌لای ماشین‌های در حال عبور تصویر منقطع بستنی‌فروشی را تماشا می‌کرد که بچه‌های شاد احاطه‌اش کرده بودند. لحظه‌ای به خودش آمد و خنده‌اش گرفت. همین امروز صبح بود که سر کلاس هر چه تلاش می‌کرد نمی‌توانست حتی یک دقیقه تمرکز کند و به درس گوش بدهد. از زنبوری که خودش را به شیشه می‌زد گرفته تا تک‌تک ترک‌های روی دیوار و خطوط ریزشان را به یاد می‌آورد؛ اما کلمه‌ای از حرف‌های معلم را نه. ولی الآن ... یک ربعی می‌شد که زل زده بود به بستنی‌فروش؛ و بی آن که خودش را مجبور به تمرکز کند٬ چشم از او برنداشته بود. نه عبور ماشین‌ها و نه صدای گوش‌خراش بوق‌شان حواسش را پرت نمی‌کرد. دست خودش نبود٬ انگار ... در درون چیزی کم داشت که اکنون آن‌سوی این خیابان یافته بود. درست نمی‌دانست؛ خنکی بستنی بود یا شادی فریبنده‌ی کودکان. هوس کرده بود مثل آنان باشد؛ شاد باشد؛ و فکر می‌کرد برای این کار احتیاج به بستنی دارد. این اشتباه او به هیچ وجه احمقانه نبود؛ از سر کودکی هم نبود...

تعجبی نداشت که در دلش می‌گفت «کاش این خیابان لعنتی وجود نداشت. کاش بستنی فروش این سمت خیابان بساط کرده بود. کاش اصلا مسیر خانه تا مدرسه‌ی من از آن سمت خیابان می‌گذشت. مگر فرق من با این بچه‌ها چیست؟» و این جور گلایه‌های بی‌فایده از شرایط تغییر ناپذیری که انتخابشان نکرده بود. فقط یک راه داشت؛ از خیابان عبور کند. این خیابان عریض پر رفت و آمد قربانی‌های زیادی گرفته بود. نگاهی به خیابان انداخت. چقدر ماشین‌٬ چقدر عجله٬ چقدر ترسناک. چقدر مادر سفارش کرده بود. بچه بود و خوشبین به آینده؛ فکر می‌کرد یک بستنی آن قدر ارزش ندارد که به خاطرش تصادف کند و بمیرد. کسی چه می‌دانست شاید هم تصادف نمی‌کرد٬ اون‌قدرها هم بی دست و پا نبود. اما مرگ ... مرگ حتی اگر ترسناک نباشد٬ معمای بزرگی است...

در این نزدیکی‌ها٬ و نه حتی خیلی دور٬ خیابان‌های فراوانی وجود دارند که هر روز قربانی می‌گیرند ولی آن سوی‌شان جاذبه‌های زیادی وجود دارند. شاید هنگام عبور از اولین خیابان بمیری. شاید خیابان بعدی تو را بکشد. شاید همه‌ی خیابان‌ها را به سلامت عبور کنی اما قربانی آخرین‌شان شوی. شاید هم زنده بمانی و به هدفت برسی و بعد از خودت بپرسی «که چی؟ این آن چیزی نبود که فکرش را می‌کردم». شاید هم به هدفت برسی و لبخند ناب رضایت به لب داشته باشی. شاید ... شاید ... شاید ... اما اگر خطر نکنی٬ و فقط بنشینی و زل بزنی به آن طرف خیابان٬ «به آرامی آغاز به مردن می‌کنی» و پژمرده می‌شوی؛ صد درصد تضمین شده؛ تا روزی خشک شوی.

سه‌شنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۶

چرا این مرد می‌خندد؟

این مرد نه تنها می‌خندد، بلکه سعی می‌کند برای دوربین دستی نیز تکان بدهد. بقیه عکس‌ها را این‌جا ببینید.

* عکس‌ها از آکو سالمی

جمعه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۶

وُرد ۲۰۰۳ و ۲۰۰۷ در کنار هم

چطور می‌توان وقتی Word 2003 و Word 2007 را باهم نصب کردید، از دست آن setup اولیه که هر کدام از Word ها به محض اجرا، خود را پیش‌فرض می‌کند خلاص شد؟

این‌جا راه حلش توضیح داده شده. اما از ترس مرگ این لینک با ارزش در آینده، عینا مراحل در زیر می‌آید:

 

بر فرض می‌خواهیم Word 2007 پیش‌فرض باشد:

۱. تمامی برنامه‌های Word که باز هستند را ببندید

۲. Word 2007 را اجرا کنید و بگذارید setup آن در ابتدا به طور کامل اجرا شود و بعد Word را ببندید.

۳. regedit را اجرا کنید و بروید به کلید زیر:

HKEY_CURRENT_USER\Software\Microsoft\Office\11.0\Word\Options

۴. یک DWORD به نام NoRereg اضافه کنید و مقدارش را مساوی ۱ قرار دهید.

 

با این کارها ما Word 2003 را مجبور کردیم که دیگر عمل نصب و ثبت مجدد خود را انجام ندهد. اگر می‌خواهید Word 2003 پیش‌فرض باشد، همین مراحل را با این تغییر انجام دهید که جای 2003 و 2007 را با هم و همین‌طور 11.0 و 12.0 را نیز باهم عوض کنید (مثلا به جای Office/11.0 بروید سراغ Office/12.0).

 

پ.ن:

ممنون از مهرداد

شنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۶

برف و باد