دوشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۷

کلاس شلوغ

کلاس درسی است بزرگ، با چندین ردیف نیمکت، که روی هر نیمکت سه یا چهار دانش‌آموز که با سلائق و گرایش‌های متنوع و شاید ناسازگار آفریده شده‌اند، تنگ در تنگ هم نشسته‌اند. دانش‌آموزان و معلم این کلاس همگی آدمند، و آدم‌ها کسی را عاقل‌تر و بهتر می‌دانند که به خودشان شبیه‌تر باشد. برای همین دانش‌آموزان برای این که نمرات امسالشان بهتر شود سعی می‌کنند شبیه معلم امسالشان فکر کنند، تمامی حرف‌هایش را به خاطر بسپارند و خوب زیر نظر بگیرندش و کمتر سر کلاس چرت بزنند. والدین این بچه‌ها خوب می‌دانند کسی در این کار موفق‌تر خواهد بود که در ردیف اول بنشیند. گوش بچه‌ها پر شده از نصیحت آن‌ها که «ردیف جلو بشین». هر روز سر ردیف جلو کلی دعوا می‌شود، اما در آن ردیف تنها برای درصد کمی از بچه‌ها جا هست. اکثر بچه‌هایی که مجبور شدند در ردیف‌های عقب‌تر بنشینند توسط والدینشان بازخواست می‌شوند. یکی نیست به این نادان‌های متوقع حالی کند که هر کلاس تنها یک ردیف جلو دارد.

2 نظر:

پاسپارتو :

خیلی قشنگ نوشته بودی
:-)
کاش بچه‌ها خودشون به اون بازخواست و متوقع بودن خیلی اهمیت ندن. اینجوری کمتر اذیت میشن. اون وقت بعدش شاید بشه یه راهی هم پیدا کرد که موضوع رو برای پدر مادرها توضیح داد، شاید هم بعدش اصلا معلوم بشه اونقدر که به نظر میومد جدی نبودند!

سینا ایروانیان :

پاسپارتوی عزیز، گاهی وقت‌ها گوشی برای توضیح شنیدن وجود نداره. «والدین» استعاره‌ی بدیه، اون تصویر رو که منظورم بود ایجاد نمی‌کنه. والدین قصه‌ی ما گاهی سرشونو به معنای این که تو رو درک می‌کنند تکون می‌دند، اما در عمل باز می‌بینی درک و فهمی در کار نبوده. این وسط فکر می‌کنم اگر بچه‌های قصه‌ی ما بفهمند که توقعات والدین از اول چندان هم جدی نبوده بد جوری خشمگین بشند. درست مثل کسی که به بازی گرفته شده.

ارسال یک نظر

جهت نمایش صحیح آدرس سایتتان، حتما قبل از آدرس //:http را درج کنید.