یکشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۶

پاپیون

ای تبعیدی بی‌گناه، آن زمان که شیرجه‌ی جانانه‌ات را زدی، به غیر از «لویی دگا»ی ناامید که اندکی خیره ماند و خیلی زود رفت تا به روزمرگی‌اش برسد، تبعیدی دیگری نیز بالای صخره، مبهوت، ایستاده بود. کارها صورت دادی. با هر آن‌چه از جنس سرباز بود و موج و کوسه، جنگیدی. زنده ماندن یا مردن برایت مهم نبود، مهم آزادی بود. «دگا» کاری صورت نداد، چندان هم اندیشه نکرد. اما آن فرد سوم … آن تبعیدی دیگر، پس از شیرجه‌ات تا ساعت‌ها،‌ با حسرت، خیره به تو باقی ماند؛ دور شدنت را نگاه کرد،‌ تا در افق نقطه‌ای شدی. از سرباز نمی‌ترسید، که سرنیزه هیچ گاه مانع آزادگی نبوده. تمام ترسش از موج بود و کوسه. همان‌جا ماند و موج‌ها را نگاه کرد و شمرد مانند تو:‌ «امواج در هفت رشته می‌آیند…». آن فرد سوم، همان‌جا ماند، با «قصد دارم‌» ها زیست، و کاری صورت نداده … مرد.

پ.ن: قطعه‌ای از موسیقی متن فیلم پاپیون (۲ مگ)

چهارشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۶

محبوب‌ترین

می‌گفت: محبوب‌ترین فرد زندگیم، قاتل من است.

پرسیدم: چرا؟

گفت: چون او تنها کسی است که به خلوت تنهایی‌ام سرخواهد زد، بی آن‌ که شاهد رفتنش باشم.

پنجشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۶

Secret Garden

عمیق‌ترین مفاهیم در سکوت شکل می‌گیرند؛ با سکوت منتقل می‌شوند. بهترین‌های جهان بی‌کلام‌اند. مانند این دو که بهترین وصف بدون کلام‌اند بر حال و هوایم در این چند روزه...

Song from a Secret Garden (.wma 849K)

Nocturne (.wma 766K)

 

یکشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۶

تلاش برای تغییر دادن دیگران

تلاش برای تغییر دادن دیگران معمولا ایده‌ی خوبی نیست. (به نظر این حقیر هیچ وقت ایده‌ی خوبی نیست):

http://success-and-happiness.net/change-people.html

 

دوشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۶

مرگ

تا به حال دیده‌ای وقتی دو کودک بر سر یک بستنی دعوا می‌کنند، هر دو به امید کیفور شدن از خنکی و شیرینی آن، گلاویز می‌شوند، فریاد می‌زنند و یکدیگر را پس می‌زنند. اما آن‌که قوی‌تر است، یا آن‌که سنگ‌دل‌تر است، یا آن‌که زودتر به بستنی می‌رسد، یک تُف یا یک لیس یا یک گاز یا هر گندی که در توانش است به بستنی می‌زند و درست همان کاری را می‌کند که آن‌که زورش نرسید یا دیر رسید از ته دل بگوید «اَی»؛ چندشش بشود. که چه؟ که دل بِکَنَد. گاهی جبر می‌تواند تو را مجبور به دل کندن کند. مثل کسی که مشتی آب در دستش نگه داشته و دل به تصویر خودش بر آب بسته؛ اما باریکه‌های آب، آرام، آرام، از لای انگشتانش به زمین می‌ریزند و تصویر به همراه قطرات آب، در خاک محو می‌شود. و یا عاشقی که جسد بی‌جان معشوقه‌اش را در بر گرفته و سردی‌اش را نادیده می‌گیرد و اجازه نمی‌دهد دفنش کنند؛ اما جسد بی توجه به مویه‌های عاشق، آرام، آرام، می‌پوسد و می‌گندد و بوی تعفن می‌گیرد.

آن عاشق تویی و آن معشوقه نیز تو. کالبدی که تنگ در برش گرفته‌ای، کالبد تو، بی اذنی از تو، «عاقبت خاک خواهد شد؛ از رخ آینه‌ها هم پاک خواهد شد؛ چون غباری گیج، گم، سرگشته در افلاک خواهد شد»۱. و تو ناتوان مطلق، هیچ نمی‌توانی بکنی جز این که به جبر، دل بِکَنی.

پ.ن.

۱. قسمت پایانی شعر «سوقات یاد» از دفتر «بهار را باور کن» از فریدون مشیری، با این تفاوت که به‌جای «خواهد شد»، «خواهی شد» آمده.

۲. خوشا به حال کسانی که بعد از مرگ بر سر کالبد پوسیده‌ی خود مرثیه می‌خوانند، نه قبل از آن.