دوشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۶

مرگ

تا به حال دیده‌ای وقتی دو کودک بر سر یک بستنی دعوا می‌کنند، هر دو به امید کیفور شدن از خنکی و شیرینی آن، گلاویز می‌شوند، فریاد می‌زنند و یکدیگر را پس می‌زنند. اما آن‌که قوی‌تر است، یا آن‌که سنگ‌دل‌تر است، یا آن‌که زودتر به بستنی می‌رسد، یک تُف یا یک لیس یا یک گاز یا هر گندی که در توانش است به بستنی می‌زند و درست همان کاری را می‌کند که آن‌که زورش نرسید یا دیر رسید از ته دل بگوید «اَی»؛ چندشش بشود. که چه؟ که دل بِکَنَد. گاهی جبر می‌تواند تو را مجبور به دل کندن کند. مثل کسی که مشتی آب در دستش نگه داشته و دل به تصویر خودش بر آب بسته؛ اما باریکه‌های آب، آرام، آرام، از لای انگشتانش به زمین می‌ریزند و تصویر به همراه قطرات آب، در خاک محو می‌شود. و یا عاشقی که جسد بی‌جان معشوقه‌اش را در بر گرفته و سردی‌اش را نادیده می‌گیرد و اجازه نمی‌دهد دفنش کنند؛ اما جسد بی توجه به مویه‌های عاشق، آرام، آرام، می‌پوسد و می‌گندد و بوی تعفن می‌گیرد.

آن عاشق تویی و آن معشوقه نیز تو. کالبدی که تنگ در برش گرفته‌ای، کالبد تو، بی اذنی از تو، «عاقبت خاک خواهد شد؛ از رخ آینه‌ها هم پاک خواهد شد؛ چون غباری گیج، گم، سرگشته در افلاک خواهد شد»۱. و تو ناتوان مطلق، هیچ نمی‌توانی بکنی جز این که به جبر، دل بِکَنی.

پ.ن.

۱. قسمت پایانی شعر «سوقات یاد» از دفتر «بهار را باور کن» از فریدون مشیری، با این تفاوت که به‌جای «خواهد شد»، «خواهی شد» آمده.

۲. خوشا به حال کسانی که بعد از مرگ بر سر کالبد پوسیده‌ی خود مرثیه می‌خوانند، نه قبل از آن.

1 نظر:

ناشناس :

گاهی دل کندن آسان است!!! آنقدر آسان که می توانی بستنی ات را دو دستی به رقیبت تقدیم کنی و لیس زدن هایش را تماشا!!!'گاهی قبل از آنکه جبر تو را مجبور به دل کندن کند، خودت دلزده میشوی!!! حقیقتاً خوشا به حال آنان که بعد از مرگ مرثیه می خوانند، نه قبل از آن

ارسال یک نظر

جهت نمایش صحیح آدرس سایتتان، حتما قبل از آدرس //:http را درج کنید.