احتمالا فیلم رونین را دیدهاید. فیلم با شرح معنی کلمهی رونین آغاز میشود:
«در ژاپن فئودال، طبقهی جنگجوی سامورائیها، قسم میخوردند که تا پای جان از ارباب خود محافظت کنند. سامورائیهایی که اربابشان کشته میشد باید ننگ بزرگی را تحمل میکردند، و مجبور بودند در کل کشور سرگردان شوند، تا کسی پیدا شود آنان را به عنوان شمشیرزن یا راهزن به خدمت بگیرد. به این جنگجویان بیارباب، دیگر سامورائی اطلاق نمیشد. آنان را با نام دیگری میشناختند. به این افراد میگفتند: رونین»
فیلم پر است از رونین؛ افرادی که برای نقشهی سرقت یک چمدان دور هم جمع میشوند. افرادی که سابقا برای کشوری جاسوسی میکردهاند، اما حالا ... دیگر کار نداشتند. افرادی که به هم خیانت میکردند و حاضر بودند همدیگر را بکشند و به هر قیمتی که شده چمدان دزدیده شده را به کسی بفروشند که قیمت بالاتری را پیشنهاد میدهد. حتی کارگردان فیلم هم یک رونین است. فیلمهای وی چند سال قبل از رونین، بیاستقبال بودند. اما او این بار با استفاده از چند ستارهی بزرگ سینما و داستان پر زد و خورد، مخاطب عام را جذب کرد.
در تعریف رونین، به جای سامورائی بگذارید انسان (هر انسانی) و به جای ارباب بگذارید اعتقادات، عقاید، ارزشها. وقتی اعتقادات یک فرد بمیرند، آن فرد دیگر اربابی ندارد؛ نه از شکستن میترسد، نه از شکسته شدن؛ نه از تحقیر کردن میترسد، و نه از تحقیر شدن؛ طرف ناحق را میگیرد اگر سود بیشتری به او برساند؛ برای منافعاش دست به هر کاری میزند؛ رونین میشود.
مدتی است آثار رونین شدن را در خودم میبینم. من از رونین بودن میترسم...
12 نظر:
در اینصورت، یعنی اگر شخصی برای منافعش دست به هر کاری بزند ÷س اربابش خودش است و دیگر رونین نیست. اگر به خودمان اعتقاد داشته باشسم رونین نیستیم، هستیم؟
اعتقادات ارباب فرد نیستند!!! خودِ فرد هستند!!! اگر اعتقادات شخصی بمیرد چیز قابل ذکری از او باقی نمی ماند!!!ممکن است اعتقادات عوض شوند در طول زمان!!! ولی تبدیل به رونین شدن یک بی اعتقادی و معلق بودن محض می خواهد
@مهدی:
در این صورت اربابش منافعاشه، پوله، نه خودش. برای رونینها پول یه جور دلخوشکنک بود، نه هدف. اونها صدها بار مرز بین مرگ و زندگی رو طی میکنند و خیلیهاشون میمیرند. انگار میخواهند تاکید کنند که چیزی برای از دست دادن ندارند. رونینهای واقعی در ژاپن بعد از مدتی خودشون رو میکشتند (به این عمل میگفتند سِپوکو).ه
@مرضیه:
بله اعتقادات خود فرد هستند. عوض شدن اعتفاد فرد رو رونین نمیکند. البته خود من تا به حال خیال میکردم خیلی از اعتقاداتم رو عوض کردهام. اما به خودم دروغ میگفتم. من اونها رو بیدلیل موجه، فقط برای پرستیژ و صرفا پرستیژ، کشته بودم
Great ! I realy cant say anything ... congrats !
اعتقاد یعنی یه باور که توی زندگی بهش رسیدیم و می خوایم ازش پیروی کنیم (البته اگه همه چیز خوب پیش بره) اما خوب اعتقاد و ایمان به اون اعتقاد لازمش داشتن علمه به اندازه ی کافی. چیزی که می خوام بگم اینه که بعضی از اعتقادها می تونن به مرور زمان تغییر کنند همون طور که علم تغییر می کنه و ما می فهمیم که در راهی که می ریم ممکنه اشتباه کرده باشیم.
از دید من تغییر چیز خوبیه اگه با دانش نسبت به مسئله اتفاق بیفته برای همین در مورد اینکه بعضی از اعتقادهاتون رو از دست دادید مشکلی نمی بینم
اما در مورد ارزش ها، وجدان ما یا سوپر من ما از دوران بچگی با خوب ها و بدهایی که از محیطمون می آموزیم به طور ناخودآگاه شکل می گیره. بعضی از ارزش های ما هم همین طور. حالا اگه کسی بدونه که چیزی در نظرش ارزش بوده و هست اما الان دیگه نمی تونه بر مبنای اون ارزش زندگی کنه، دو تا وضعیت داره. یا اون ارزش چیزی بوده که نیاز به تغییر داشته، یا اون شخص داره مسیر انسانیت خودش رو رو به پایین طی می کنه... فکر کنم شما منظورتون دومی بوده اما بازم چیزی رو که تو ذهنتون بوده با این شرایط تطبیق بدید ببینید واقعا اون ارزشها هنوز هم ارزش هستند؟ اگه جواب مثبت بود، اینو می گم که به شخصه فکر نمی کنم کسی که این دغدغه رو داره که داره از ارزشهاش دور می شه، انسان بدی باشه یا بشه
اینکه آدم حس کنه اعتقادی رو صرفا به خاطر پرستیژ کشته خیلی حس بدیه... من درکتون می کنم اما برای اینکه شما مطمدن باشید که واقعا همین کاری رو که گفتید کردید، باید بهش خیلی فکر کرده باشید
اگه من جای شما بودم در مورد جزئیات این اعتقادات و ارزشها بیشتر صحبت می کردم اینجا ... :دی البته خوب شاید هم اینجا جاش نباشه واقعا
به نظرم خیلی از ما وقتی کوچیکتر هستیم به سوپر من هامون وادار تریم... اما این بی وفایی شاید دلایل خودش رو داشته باشه. چیزی که از اول توی ذهن ما شکل می گیره، مثلا به ما می گه صادق باش و دروغ نگو. اما اگه صادق باشی و همه چیز رو بگی در جامعه ی بزرگ اطرافت باهات برخوردی می کنند انگار آدم ساده ای هستی (البته این صرفا یه مثال بود) ... هیچ آدم بزرگی هم دوست نداره جلوه ی بدی از خودش در نظر اطرافیانش داشته باشه. این جور موقع ها مجبوره که یه وقتایی سکوت کنه. وقتایی که اگه کوچکتر بود حتما انتخابش سکوت نبود
حالا ما به این بگیم عدول از ارزش ها؟ یا بگیم تغییر ارزش ها؟ برای همینه که مورد به مورد مسئله فرق می کنه و هر ورد جای خودش باید بررسی بشه
یه نکته ی دیگه هم اینه که وقتی ما بزرگ می شیم، به طور طبیعی-هم در اثر تجربه ها هم در اثر تغییر محیط و هم در اثر تغییر اطرافیانمون- تغییراتی در ارزشهای ما به وجود می آن . این تغییرات همیشه بد نیستند. همون جور که در بچگی، محیط ارزشهای خودش رو به ما القاء کرد، الان هم باز این محیطه که در ارزشهایی که القاء کرده تغییر به وجود می آره یا حتی ارزشهای جدید بهشون اضافه می کنه
اگه آدم بتونه به یه درک منطقی و دلیل عقلی برای هر کدوم از ارزشهاش برسه، اونوقته که می تونه در برابر تغییراتی نادرستی که محیط در ارزشهاش به وجود می آره مقاومت کنه و در عین حال آدم عجیب غریبی به نظر نیاد. پس با دانش و تفکر بیشتر، ارزشهای منطقی تر و با دوام تری به صورت آگاه و نه ناخودآگاه برای آدم به وجود می آن که قابل دفاع هستند
از طرف دیگه، چون ادم به مرور در این راه حرکت می کنه و با عقل و علمش به تایید یا رد ارزشهای قبلیش مشغول می شه،، این فرایند آهسته انجام می شه و زمان می بره و وابستست به میزان علم و تفکر آدم
این کاریه که الان خیلی از ما در مورد معدودی از ارزشهامون انجام می دیم و اینم یه دلیل دیگه ی تغییر در اونهاست
:)) hamoon tor ke moshahede mishe man ba in hame ghalat e type-i be sheddat be yek VIRASTYAR e Farsi ehtiaj daram! :)))
خیلی ممنون به خاطر کامنت بسیار مفصلتون. از دید من حقیقت همواره پشت هالهای از ابهام پنهان بوده. حقیقت شامل این میشه که چی درسته و چی غلط و هم این که «من» فلان وقت چرا فلان کار رو انجام دادم. یکی از مبهمترین مسائل برای من «خودم» هستم. من خودم رو نمیشناسم. من با تغییر اعتقادات و ارزشها مشکلی ندارم. این که آدم دانشش زیاد بشه و عمیقتر بشه و اعتقاداتش رو عوض کنه طوری که بتونه ازش «دفاع» کنه (نه صرفا بازی با کلمات قشنگ) خیلی خوبه. اما کی میتونه تشخیص بده این اتفاقات واقعا افتاده؟ آیا من واقعا دانشم زیاد شد؟ یا که یک سری مشاهدات رو بهانه قرار دادم؟ آیا همهجا این طوری عمل میکنم؟ مثلا اگه یه جا دانشم عمیقتر بشه و به این ایمان برسم که باید کاری کنم که شاید در اون کشته بشم یا همیشه فقیر بمونم یا بدبخت بشم٬ حقیقت رو فدای منافع خودم نخواهم کرد؟ مثال بهتر؛ آیا میتونم تصمیمی مثل تصمیم «حر» بگیرم؟ این که میگم من یه سری اعتقاداتم رو به خاطر پرستیژ کشتم رو شاید یکی دو سال بعدش فهمیدم٬ که اون زمان به این علت این کارو کردم. همیشه یا با شواهد و قرائن فهمیدم یا در اثر اعتراضهای یک عزیز.
حقیقت هیچ وقت برای من واضح و آشکار نبوده٬ خیلی شبیه اون تالار آینه در فیلم «اژدها وارد میشود» بروس لی بوده. همیشه مجبور بودم آینههای زیادی رو بشکنم تا متوجه بشم کدوم تصویره و کدوم حقیقت٬ و هنوز دارم آینه میشکنم.
در مورد صداقت و سادگی من هم سکوت میکنم٬ اما مشکل جایی بروز میکنه که یه نفرو میبینین که واقعا صادقه٬ سکوت هم نمیکنه و احدی اون رو ساده نمیدونه. من این جور آدما رو دیدم.
-------------
یعنی اگه نرمافزار ویراستیار داشتین ازش استفاده میکردین؟ من که بهش اعتماد نمیکردم٬ چون میدونستم توش چه خبره. :)) ه
man faghat in o migam ke eteghad ba bavar fargh dare tafavoti az jense farghe beine bodan o hastan ensan!
با سلام جناب سینا
من معمولاً خلاصه تلگرافی حرف میزنم، پس میرم سراغ اصل مطلب.
رونین ها همیشه راهزن و مزدور نبودند.خیلی هاشون بر طبق داستان زندگیشون ادم های معقول و درستی بودن ، حالا اگر به دلیل جبر حاکم زمانه اونها رو پس میزدن.
تقصیر اونا نبود.(این نظر کاملاً شخصیه)پیشنهاد میکنم داستان 47 رونین رو بخونی اگه تا الان نخوندی.
ارسال یک نظر
جهت نمایش صحیح آدرس سایتتان، حتما قبل از آدرس //:http را درج کنید.