شخصیت فرهاد
در «شیدا»ی
کمال تبریزی
را دوست ندارم؛
نه بد خلقیهایش
را، نه آرمانگراییهایش
را، و نه
غرورش را. این
که این شخصیت
را دوست ندارم
معنیش این نیست
که از نظر من
این فیلم بد
است. اتفاقا
این شخصیت میتواند
کاملا بر
مبنای واقعیت
باشد. معنیش
این است که در
دنیای واقعیت
نیز این گونه
شخصیتها را
نمیپسندم،
حتی اگر خودم
یکی از آنها
باشم. یکی
باید بیاید و
به این
مغرورها
بگوید که «اگر
درد داری داد
بزن». داد زدن
نشانهی ضعف
نیست، نشانهی
درد است.
کسانی هم که
داد نمیزنند
همیشه برای
مراعات حال
اطرافیان
نیست که این
کار را نمیکنند،
بلکه برای
غرورشان است.
میخواهند
بگویند که من
قوی هستم.
همین که میخواهی
تظاهر به چیزی
کنی خود
بزرگترین ضعف
است. خودت باش.
داد بزن.
«فرهاد» این
فیلم، در حالی
که مجروح است،
چشمانش بسته
است، و به شدت
درد دارد و
داد نمیزند؛
عاشق پرستاری
میشود که
برای تسکین
دردش شبها
زیر گوش او با
صدای آرام
قرآن میخواند.
او در حالی که
چشمانش بسته
است و جز صدای
این پرستار
هیچ شناخت
دیگری از او
ندارد، از وی
خواستگاری میکند.
جدای از بحثهای
نمادینی که در
این مورد میتوان
راه انداخت،
این به ظاهر
عقل من میگوید،
این جور عاشق
شدنها عاقبت
خوبی ندارند و
در دنیای
واقعیت فاجعهآفرینند.
به قول یک ضربالمثل
«تنها به خاطر
یک چال کوچک
در لپّ او، با
کلّ او ازدواج
نکن». اگر
چشمانت را باز
کردی و دیدی که
کارگردان ازل نقش
صاحب آن صدا را
به لیلا حاتمی
نداده بود چی؟
هدفم از این
حرفها این
است که اول از
همه به خودم
حالی کنم که فیلم،
فیلم است؛
واقعیت،
واقعیت. آخر
من خیلی وقتها
این دو را با
هم مخلوط میکنم
و اشتباه میگیرم.
ابدا منظورم
این نیست که «شیدا»،
فیلم بدی است
یا داستان بدی
دارد. دقیقا
برعکس. ۹ سالی
است که از
ساخت این فیلم
میگذرد و من
بارها دیدمش.
با تمام
ایرادهایی که
این به ظاهر
عقل من از اجزای
داستان فیلم
میگیرد؛ باز
هم این عاشقانهی
آرام به نرمی
بر این به
ظاهر قلب من
مینشیند و
آرامم میکند.
2 نظر:
مرد که گریه نمی کنه،
قوی باش،
خیلی ها بدبخت تر از تو هستن و صداشونم در نمیاد،
با آه و نالت ناشکری می کنی به درگاه خدا،
...
این ها همه می شن حدیث قدسی و طرف تا میاد دهانش رو باز کنه و غرورش را بشکنه و داد بزنه از درد، یکی از این حرف ها و فکرها عین پتک می خوره توی سرش!!! طول می کشه تا خود آدم بی خیال این چرندیات و غرورش بشه!!!
سلام،
من اين جمله «تنها به خاطر یک چال کوچک در لپّ او، با کلّ او ازدواج نکن» كه كاملا درست رو قبول ندارم! از اين جهت كه اين جمله فقط درسته همين!
بارها از اين و اون شنيدنم كه مثلا من در برابر زيبايي چهره يه دختر خانم تسليمم يا در برابر خوش انداميش يا حجب و حياش يا معصوميت و آرامش (نه سكون) چهره اش ...دستام بالاست و تسليمم، بد نيست بگم من خودم در مورد آخري همين جورم. يادت ازم پرسيدي اگر تو درونت بين احساس و عقل اختلافي بوجود بياد تو چه ميكني؟ من اون موقع گفتم احساس رو خيلي وقته ميشناسم اما عقل برام موضوع جديديه پس نمي تونم نظر درستي داشته باشم ولي امروز ميگم احساس تو اين زمينه قويتر از عقله طوري كه زائلش ميكنه با خودت ميشني كلي صغري كبري ميچيني كلي تعريف سر هم ميكني كلي ايده آل هر چند واقع گرايانه در نظر ميگيري اما همه رو تو همين ثانيه اول ديدار فراموش ميكني اين جدال عقل و احساس فقط تا قبل از اين لحظه بوده و ديگه نيست.
هميشه به اين شعر فروغ فرخزاد غبطه ميخورم كه چقدر جسورانه-كاري با درست و غلط بودنش ندارم- يكسره ميزنه زير همه چي! و ميگه:
آري آري آغاز دوست داشتن است
گرچه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست
جالب بدوني همون سوال رو منم از خودم بارها و بارها پرسيدم و حتي گاه طرف عقل رو گرفتم ولي از نتيجه درست! اينكار راضي نبودم دليلشم واضحه ...
نمي دونم اگه روشي براي اينطور نبودن داري من مشتاقانه ميشنوم.
ارسال یک نظر
جهت نمایش صحیح آدرس سایتتان، حتما قبل از آدرس //:http را درج کنید.